سعی به فراموشی می کنم اما این روز ها درگیرم

حافظه ی بارانی من

تو هر لحظه صدای مهیب رعد میدهی اما نمی باری

و تو ای دلخوشی دور من

این پنجره رو به گذر گاه تو باز می شود

و من پشت آن دست خیالت را گرم می فشارم

چشم میدوزم به انتهای خیابان و باز لبخند میزنم. . .