سعی به فراموشی می کنم اما این روز ها درگیرم
حافظه ی بارانی من
تو هر لحظه صدای مهیب رعد میدهی اما نمی باری
و تو ای دلخوشی دور من
این پنجره رو به گذر گاه تو باز می شود
و من پشت آن دست خیالت را گرم می فشارم
چشم میدوزم به انتهای خیابان و باز لبخند میزنم. . .
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۴/۰۲ ساعت 23:9 توسط گردوخاک
|