...

همه جا بارونه

شب چقدر آرومه

من کجا خوابم برد

فکر من داغونه

عشقمو کی برده؟

سهممو کی خورده؟

دست من خالی شد

من که ماتم برده...

 

بو می کشم گلهای خشکی را که در انتظار تو بودند تا قطره ای حیات هدیه شان کنی

می شناختم دستانت را وقتی دستهایم را به قصد کشت جدایی فشار می دادند

ستایش می کردم چشمانت را وقتی با شیطنت کودکانه در میان نگاهم به دنبال عشق می گشتند

میدویدم میان افکارت تا مبادا که لحظه ای از یادم غافل شوی

من کنارت بودم پس به چه می اندیشیدی؟

یکی بود یکی نبود

 

وقتی روز بود شب نبود

وقتی پاییز بود بهار نبود

وقتی گرمی بود سرمایی نبود

وقتی خوبی بود بدی نبود

وقتی تو بودی من نبودم

حالا که من هستم تو نیستی